BOLTS




Wednesday, July 05, 2006

٭
خدا بیامرز آقای ب
----------------------------
خدا بیامرزد آقای ب را.بنده خدا چقدر آرزو داشت.
آدم عجیبی بود. برای تک تک لحضات زندگیش از پیش برنامه ریزی می کرد و تمامش را پیش بینی می کرد. مثلا لحظه مرگش را.
مرحوم همیشه تصور می کرد که مرگش در صد سالگی و در تخت خوابش خواهد بود. اما خوب دنیا همیشه آدم را غافلگیر می کند.
اصلا شما باورتان می شود که کسی مثل آقای ب به همین الکی ای که برایتان تعریف می کنم به دار فانی رفته باشد :

مرحوم آقای ب ( که با مرحوم آقای بزرگ که با مارلین دیتریش آبگوشت خورده بود تومنی هفت صنار فرق دارد) دیروز از محل کارش بیرون رفت تا برای خودش یک خودکار جدید بخرد.
آن خدا بیامرز عادت داشت که کار جدید که می خواست شروع کند، خودکار جدید می خرید.
در کوچه یک عدد زنبور قرمز دید که روی زمین نشسته است.
متوفی تصمیم گرفت که زنبور مذکور را زیر پا له کند .

بیت : زنبور درشت بی مروت را گوی / گر عسل نمی دهی نیش نزن

اما حقیقتش این است که آن مرحوم در جوانی هم خیلی هدف گیری اش خوب نبود چه برسد به این زمان که سن و سالی هم از او گذشته بود. در نتیجه خطا رفت و زنبوری که قرار بود زیر کفش ایشان له شود، رفت در پاچه شلوارشان.
زنبور درشت بی مروت کذایی در آن لحظه تصمیم گرفت که آقای ب را نیش بزند و تصمیم پلیدش را هم که با هماهنگی استکبار جهانی و آمریکا و اسرائیل و رامین جهانبگلو گرفته بود عملی کرد.
اما از شما چه پنهان که مرحوم آقای ب به نیش زنبور حساسیت دارد و در نتیجه آقای ب مرحوم شد.
البته نباید کتمان کرد که آقای ب درست در همان لحظه مرحوم نشد و بلکه در بیمارستان مرحوم شد. چرا که درست هنگامی که زنبور آقای ب را نیش زد، آقای ب گفت آخ و ناگهان به طرف راست پرید و در نتیجه یک عدد خودرو بزرگ جمعی که همان اتوبوس خودمان باشد از نوع آکاردئونی دو کابینه با سرعت 80 کیلومتر در ساعت به ایشان برخورد کرد.
کسانی که فیزیک هنوز یادشان است می دانند که اتوبوس اقلا چند هزار کیلوگرم وزن دارد حال آنکه آقای ب بنده خدا چند کیلو بیشتر وزن نداشت و با نوشتن رابطه اندازه حرکت می شود نوشت :
وزن اتوبوس * سرعت اتوبوس قبل از برخورد = سرعت اتوبوس بعد از برخورد * وزن اتوبوس + سرعت آقای ب * وزن آقای ب
و در نتیجه آقای ب با سرعت تقریبا هشتاد کیلومتر بر ساعت به طرف جلو پرتاب شد و فوت کرد.
هرچند دقیقا لحظه فوت در این زمان اتفاق نیفتاد چرا که این اتفاق همزمان بود با اسباب کشی ساختمان همسایه و باربران که صدای "آخ" آقای ب و صدای ترمز اتوبوس را شنیده بودند ناگهان پیانویی را که داشتند تا طبقه چهارم بالا می کشیدند ول کردند و پیانو با شتاب جاذبه به طرف پایین سقوط کرد. و در نتیجه افتاد روی آقای به که داشت به سرعت حرکت می کرد و آقای ب دچار یک نوع حرکت پرتابی ترکیبی شد.
اما آقای ب خوش شانس بود که درست در همان لحظه یک آمبولانس سر رسید و ایشان را زیر گرفت ولی ایشان از آنجا که خیلی سخت جان بود حتی در این لحظه از داستان هم نمرد چرا که در آمبولانس دکترهای خیلی مجربی وجود داشتند که سریعا آقای ب را باندپیچی کردند و او را به بیمارستان رساندند.
آن خدا بیامرز پس از تحمل یک عمل جراحی دوازده ساعته به اتاقش فرستاده شد.
پرستار که دلش برای آقای ب سوخته بود و متوجه شده بود که ممکن است هر نفس آقای ب نفس آخرش باشد برای اینکه به او هوای تازه برسد لای پنجره را باز کرد.
در نتیجه یک عدد زنبور درشت بی مروت از پنجره آمد تو.
آقای ب که حسابی چشمش ترسیده بود از تختش بلند شد و سعی کرد که با تکان دادن دست زنبور را از پنجره بیرون کند اما پایش گیر کرد به لوله سرم و در نتیجه از پنجره افتاد پایین.
اما همانطور که انتظار داشتید آقای ب در این لحظه نمرد بلکه همانجا آویزان به پنجره باقی ماند تا اینکه طرح جامع شهرسازی شهر تهران به تصویب رسید و بیمارستان مذکور افتاد داخل طرح و در نتیجه بیمارستان را با بولدوزر خراب کردند و آقای ب زیر آوار ماند و مرد.

می دانم باورتان نمی شود، آقای ب ، مصلح بزرگ اجتماعی، کسی که هر روز زندگی شما به امید خواندن یک کلمه از او می گذشت به همین الکی ای در گذشت.

راستش خود آقای ب هم باورش نمی شود. برای همین هم از بالای سر من که وبلاگم را می خواند می گوید : با همه بله با ما هم بله ؟
و من هم می گویم : بله ؟
و یاد آن پایان درخشان اولیس می افتم که می گفت :
would you yes to say yes my mountain flower and I said yes.

آقای ب می گوید حالا یکبار دادم یک پاراگراف در وبلاگم بنویسی ، می خواهی وبلاگ را صاحب بشی و ما را به کشتن بدهی؟
بعد هم بر می دارد و پسوردش را عوض می کند که دیگر کسی بجز خودش اینجا ننویسد.

پی نوشت :
1- این خانم شین دوست داشتنی ما بالاخره "پرده و رنگ" را آپدیت کرد.
2- یادش بخیر آقای الف چند سال پیش می گفت باید این وبلاگها را ول کنیم و یک وبلاگ دسته جمعی شروع کنیم. البته ایشان حتی با همسر معظمشان هم نتوانستند وبلاگ دسته جمعی داشته باشند و خانم شین ایشان در اولین فرصت خرجش را از وبلاگ ایشان سوا کرد. و چه بسا که همین روزها اصلا ایشان را به پادری تبعید کند .اما با این وجود ما یک وبلاگ دسته جمعی پیدا کرده ایم که خیلی جالب است و نامش هم هست farzanegan73.blogfa.com
3- در جواب آقای کورش عزیز باید بگویم که دلیل اینکه در این وبلاگ کامنت ها باید به تایید من برسد این است که بی ادبی هر از گاهی الفاظی را در کامنت هایش بکار می برد که دلم نمی خواست در میان این نوشته ها باشند. از همان زمان هم یک قانون برای تایید کامنت ها دارم : فقط چیزی را تایید نمی کنم که در آن الفاظ ناپسند باشد. یا به حد نا معقولی پرت و پلا باشد. که این "یابه حد نامعقولی ..." را همین الان به قوانین کامنت هایم اضافه کردم و تا همین چند ثانیه پیش تنها قانون کامنت های این وبلاگ همان اولی بود.



Comments:
عجب
 
خدایش بیامرزاد. با الف و شین و برگزیدگانش محشور گرداناد.
 
والله از شما چه پنهان ما یاد آن لطیفه‌ای افتادیم که که آن بنده خدا در دریا بود و کشتی‌اش غرق شد و کوسه‌ها به او حمله کردند و نهایتن با نصفه دست و پا به ساحل رسید و یک هفته‌ای بی آب و غذا ماند تا او را به بیمارستان رساندند و بعد بر اثر یک آمپول اشتباهی مرد! حالا این ها به کنار، آقای ب را چه کنیم؟ دل‌مان برای‌شان تنگ می‌شود.ـ
 
آخ که چقدر خوش گذشت که این فیلم سی ثانیه ایتون رو دیدم، اولش فکر کردم فیلمش درامه، ولی خیلی زود کمیک کمیک شد با یک موسیقی خیلی باحال
 
قربان کامنت «دل دیگه دل نیست، یه پارچه آتیشه» رو تایید می‌فرمایید؟
بابا ما دلمون برای شما انقدر تنگ شده که ممکنه تنگی دریچه آورت بگیریم.
ای .. .... .... هر چی کنسول بی‌انصافه!
 
عرض کنم که امروز داشتم بی‌بی‌سی می‌خوندم رسیدم به رای دادگاه تجدید نظر زهرا کاظمی، وقتی خوندم که این آدم به چه سادگی جان عزیز رو تسلیم جان‌آفرین کرده یاد مرحوم شما افتادم. شما هم بخونین و به همه توصیه کنین که مواظب قند خونشون باشن: دادگاه ابتدا مرگ زهرا کاظمی را قتل شبه عمد اعلام کرد و يکی از مأموران اطلاعاتی را در اين ارتباط مجرم شناخت ولی دادگاه تجديدنظر اين حکم را نقض کرد و رأی داد که مرگ خانم کاظمی تصادفی بوده و او بر اثر کاهش قند خون ناشی از اعتصاب غذا، در حال ايستادن به زمين سقوط کرده و دچار ضربديدگی به سرش شده است.

می‌بینین دنیا چه بی‌وفاست!
 
خدا بیامرزد این آقای ب را ، خوب شد قصد نظافت نداشت که اصولا نظافت درد زیادی دارد! به هرحال برای مراسم ختمش هم که شده یک کله پاچه ای بزنیم چطور است؟ حلوایش هم که اصولا روبروی کاخ ریاست جمهوری همیشه به راه است!
 
بنده شدیدا پیشنهاد می کنم طرح مبارزه با زنبورهای قرمز دنبال بشه و نتایج آن نیز هر ماهه به عموم مردم شریف اعلام بشه جانم
 
Post a Comment

........................................................................................

Home