BOLTS




Thursday, April 13, 2006

٭
نامه آقای هدایت به آقای ب
----------------------

جناب آقای ب،
از اینکه به یاد من بودید خیلی از شما ممنونم. راستش را بخواهید یک مدتی بود که یک چیزی را می خواستم بگویم اما کسی را که انقدر محرم باشد که بتوانم این راز را برایش بازگو کنم پیدا نمی کردم.
امروز ( البته منظور ایشان آنروزی بود که نامه را نوشته بودند نه امروزی که نامه به دست آقای ب رسیده است) سالگرد وفات بنده است. یعنی همانروزی که جسد بنده را که خودکشی کرده بودم پیدا کردند.
راستش پنجاه و چند سال است که نوک زبانم مانده است که بگویم که چطور مردم را انقدر سر کار گذاشته ام. چونکه راستش آدم وقتی که کسی را سر کار مر گذارد اولش خودش یک کمی می خندد اما خنده واقعی را وقتی می کند که بقیه هم بفهمند که چه برنامه سرکاری ای اتفاق افتاده بوده است.
به هرحال، من می خواهم در اینجا اصل اتفاقی را که آنروز افتاد برایتان توضیح بدهم.
ماجرا این بود که ما در اتقمان نشسته بودیم و داشتیم جلد دوم وق وق صاحاب را می نوشتیم و با خودمان حسابی می خندیدیم. در همین حال و روز بودیم که دیدیم یک چیزی در بالکن خانه مان صدای توپ کرد. رفتیم دیدیم که جناب آقای همسایه بالاییمان است که خودش را با کله از طبقه بالا کوبیده است در بالکن ما و مرحوم شده است. یک نامه هم گرفته است دستش. ما فهمیدیم که منظورش این است که ما آن نامه را بخوانیم.
پیکر آن مرحوم را برداشتیم کشیدیم داخل خانه مان و نامه اش را خواندیم.
ترجمه فارسی ان نامه این است :

جناب آقای هدایت دامت افاضاته
والسلام علی من التبع الهدی.
ما راستش تا دیروز نمی خواستیم خودمان را بکشیم. اما دیروز دیدیم که این قصاب بی ناموس سر کوچه مان با همسرمان رابطه ناشروع دارد تصمیم گرفتم که این ننگ را تحمل نکنیم و خودمان را بکشیم. اما بعد دیدیم که وقتی ما خودمان را بکشیم زنمان می رود و زن قصاب می شود و باهم خوب و خوش زندگیشان را می کنند و به ریش ما می خندند. برای همین تصمیم گرفتم که یک جوری خودم را بکشم که این پتیاره خبردار نشود و همه اش خیال کند که ما رفته ایم مسافرت و زودی بر می گردیم که هم در خانه بی خرجی بماند هم اینکه نتواند زن آن بی ناموس بشود. لهاذا از شما می خواهیم که حالا که ما مرده ایم ما را یک جوری سر به نیست کنید که کسی نفهمد که ما مرده ایم. در ضمن ما شونقارت تومان به پول شما پول داریم که در جیبمان است و شما می توانید آنرا بردارید و. تا آخر عمر خوش باشید.
عزت زیاد
همسایه بالایی شما

ما این نامه را خواندیم دیدیم که اصلا بهترین کار این است که ما همینکار را بکنیم و تا آخر عمر هم خوش باشیم و به ریش همه هم بخندیم. برای همین لباسهای خودمان را تن آن مرحوم کردیم. بعد هم زنگ زدیم به پلیس پاریس و گفتیم الو پلیس ما آقای هدایت هستیم و الان وفات نمودیم بیایید ما را ببرید خاک کنید. بعد هم آمدیم اینجا در مونت کارلو برای خودمان یک کافه ای خریدیم و پنجاه سالی می شود که برای خودمان خوشیم. چند سال اولش که شما برایمان مراسم می گرفتید کلی می خندیدیم و شاد می شدیم از اینکه شما انقدر سر کار هستید اما بعد دیگر برایمان عادی شد. الان هم مدتی است که دیگر پیر شده ایم و حال نداریم که هز روز بیاییم در کافه مان بنشینیم برای همین کار کافه را داده ایم دست پسر بزرگمان و خودمان فقط جمعه به جمعه می آییم دخل را جمع می کنیم و با آن خوب و خوش زندگی می کنیم. برای همین اگر عمری داشتید و اینطرفها آمدید خواستید به ما سر بزنید جمعه ها بیایید.
در ضمن ما از آن آجری که شما پیش پیش برایمان به آن دنیا فرستاده اید خیلی ممنونیم. اما با یک آجر که قصر نمی شود ساخت. لطف کنید دفعه بعدی یک چادر دو نفره بفرستید که ما هرکجا که پیش امد در بهشت یک گوشه ای پیدا کنیم و اطراق کنیم. آن اجر کذایی را هم نگه می داریم که با آن بزنیم در سر مزاحمان.

قربان شما
صادق هدایت

تتمه : جناب آقای ب عزیز اینجا ضعیفه هم سلام می رسانند و می گویند که شما ممکن است چشم بخورید برای همین به شما می گویند فالله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین و فوت می کنند. خواهشا در محل مدار و درجه 57 شرقی و 23 شمالی باشید وگرنه فوتشان خطا می رود. و چشم حسودان نمی ترکد.



Comments:
ای آقا!این آقای هدایت هم از این کارها زیاد می کند. فقط سه بار برای ما از همین نامه ها داده که ما با ارتباطاتی که با عالم ناسوت داریم فهمیدیم که کلاً آقای هدایت خودش جعلی است و همه ی قصه های اش را خان باجی فخرالنسا همدانی نوشته که این فخرالنسا همان همسایه ی بالایی آقای هدایت در پاریس است. گول این چیزها را نخورید جانم
 
زن اون قصاب الان كجاست؟؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Home