BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Thursday, April 06, 2006
٭ آقای ب آنقدر پراکنده فکر می کند که حتی عنوان هم برای نوشته اش نمی یابد
........................................................................................---------------------------------------------------------------------- افکار آقای ب به شدت در نوسان و خلجان است. آقای ب اول از هر چیز به علی پولادی فکر می کند. دقیقترش این است که به خوابی که علی پولادی در دوران دبیرستان دیده بود فکر می کند. و صد البته منظورش آن خوابی نیست که در آن آقای ب را با دو بچه در بغل تصویر می کرد، بلکه آنی را می گوید که در آن ایشان و دوستان در آمفی تئاتر علامه حلی کنسرت راک برگزار کرده اند. آقای ب مژده می دهد که این خواب چندی پیش تعبیر شده است و البته نه بدست آقای ب ، بلکه به دست پسر خاله آقای ب که پرکاشن می نوازد و دوستان دیگرش که گیتار برقی و فلوت و گیتار باس می زنند. آقای ب فیلم این کنسرت را هم دیده است و لذت وافر بده است. آقای ب می گوید : زمانه تغییر می کند، جهان هم تغییر می کند، چیزی که زمانی تنها در خواب تصویر می شده به حقیقت زنده بدل می شود آقای ب ادامه می دهد : رویاهایتان را فراموش نکنید. رویاهایتان را از دست ندهید. امیدتان را هم از دست ندهید. افکار آقای ب از کنسرت به ونیز می رود. دلیلش هم جناب سر هرمس مارنای ونیزی هستند که از جمادی مردند و نامی شدند. و خاطره سفری برایش زنده می شود به این شهر دوست داشتنی و میدان سن مارکو عزیز که خانم شین آقای ب در آن به اندازه یک ساندویچ کامل به پرندگان خوراکی رساند و همانجا که عروس و دامادی وارد میدان شدند و شروع کردند به رقصیدن در تمام میدان و جلوی هر کافه ای که رسیدند نوازندگان کافه برایشان چیزی نواختند و مردم هم هورا کشیدند. آقای ب می گوید: چیزی در کشور ما هست که مثل وزنه ای سنگین ما را له می کند. جلویمان را می کیرد از اینکه خودمان را رها کنیم و از جایی که هستیم، چیزی که می بینیم و می نوشیم و می خوریم لذت ببریم. و صد البته منظورش از این حرف کاملا غیر سیاسی است. آقای ب افکار بسیار متعدد و پراکنده دیگری هم دارد اما آنها را فعلا نمی گوید چون کار دارد و باید برود و در نتیجه شما را در خماری می گذارد. نوشته شده در ساعت 8:25 AM
Comments:
آقای ب عزیز چیزی در کشور ما هست که مثل وزنهای سنگین ما را له می کند. مدت کوتاهیست در سرزمین استکبار جهانی زندگی میکنم. اینجا مردم عادت دارند وقتی با هم eye contact پیدا میکنند به روی هم لبخند میزنند و من مدتی نزدیک یک ماه بابت این قضیه غافلگیر میشدم، کم کم یاد گرفتم که سعی کنم پیشدستی کنم. و چه حس خوبیست با لبخند غافلگیر شدن یا با لبخند غافلگیر کردن. چیزی که مثل وزنهای سنگین ما را له میکند هویتی هست که از ما گرفتهاند، هویت تاریخی، هویت فرهنگی، و اینکه یادمان دادهاند خودمان نباشیم یا خودمان را پنهان کنیم! لبخندمان را، شادیمان را، عشقمان را! همه و همه چیز را.
آقای ب عزیز چیزی در کشور ما هست که مثل وزنهای سنگین ما را له می کند. مدت کوتاهیست در سرزمین استکبار جهانی زندگی میکنم. اینجا مردم عادت دارند وقتی با هم eye contact پیدا میکنند به روی هم لبخند میزنند و من مدتی نزدیک یک ماه بابت این قضیه غافلگیر میشدم، کم کم یاد گرفتم که سعی کنم پیشدستی کنم. و چه حس خوبیست با لبخند غافلگیر شدن یا با لبخند غافلگیر کردن. چیزی که مثل وزنهای سنگین ما را له میکند هویتی هست که از ما گرفتهاند، هویت تاریخی، هویت فرهنگی، و اینکه یادمان دادهاند خودمان نباشیم یا خودمان را پنهان کنیم! لبخندمان را، شادیمان را، عشقمان را! همه و همه چیز را
Post a Comment
|