BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Monday, January 16, 2006
٭
........................................................................................آقای ب روزنامه می خواند، عصبانی می شود و به زمین و زمان فحش می دهد. --------------------- (اول از همه باید تکلیف دو امر مهم را روشن کنم. یکی اینکه آن جمله ای که خط اول این نوشته های آقای ب می آید عنوان نوشته است که بدلیل تنبلی یادم می رود که آنرا Bold کنم. بعد هم اینکه بعضی مغرضین خیال می کنند که ایده آقای ب از آقای پالومار ایتالو کالوینو گرفته شده است. حال آنکه اینطور نیست. در کمال فروتنی باید عرض کنم که آقای کالوینو نویسنده بی استعداد و پخمه ای بود اما ما نویسنده با استعداد و باحالی هستیم.و می بینید که وقتی کار به اینجا می رسد ناگهان خودمان را هم ما خطاب می کنیم تا شما اجرمان را بهتر بدانید.) --------------------- آقای ب روزنامه می خواند. بخصوص آن قسمت مربوط به قرون وسطی را با دقت زیاد مطالعه می کند. طبیعت آقای ب این است که در این شرایط بخندد. اما آقای ب عصبانی می شود و دوبامبی بر سر خودش می زند. آقای ب شروع به دیالوگی می کند که مخاطبش خیلی از شماها هستید که البته شانس آورده اید که آنزمان نزدیک دست اقای ب نبوده اید وگرنه دوبامبی بر سر شما می زد. آقای ب می فرماید: حالا قدر خاتمی را بهتر می دانید. و ادامه می دهد یادتان است که چقدر فحشش دادید؟ بعد هم برای اینکه بیشتر خجالت بکشید یادتان می آورد که به او می گفتید علیاحضرت فرح. و البته شما هم از خجالت سرخ می شوید و سرتان را پایین می اندازید از اینکه به مردی انقدر شریف چنین حرفهایی را زده بودید. آقای ب از فرصت سوئ استفاده می کند و یادتان می آورد که در روز انتخابات در خانه تان لمیده بودید و هندوانه نوبر می کردید و تازه فحش هم می دادی که هندوانه اش آنقدر هم که فروشنده می گفت شیرین نیست. در واقع اصلا شیرین نیست و مزه آب می دهد و رنگش هم چیزی است بین سفید و صورتی کمرنگ و شما تنها به این دلیل آنرا می خورید که جلوی خودتان و شاید همسرتان سرافکنده نشوید بخاطر این هندوانه که خریده اید. علاوه بر اینکه هندوانه می خوردید کلی هم احساس غرور می کردید و بادی هم به غبغب انداخته بودید که : خوب کاری کردم که نرفتم رای بدهم که این فلان فلان شده رای من را به نفع خودش بالا بکشد. چیزهایی هم زیر لبی در مورد حماقت آقای ب که به شما زنگ زده است که شما را مجاب کند که رای بدهید می گویید. که البته همین حرفها را که یادتان می آید شرمتان می گیرد. آقای ب حتی یادتان می آورد که در آن هفته کذایی قبل از مرحله دوم چقدر سعی کرد تا شما را راضی کند که به خاطر گل روی او هم که شده دو دقیقه از خانه تان بیرون بروید. هم هوایی بخورید هم رای بدهید. که البته شما به کوری چشم آقای ب در خانه تا ن نشستید و حتی برای سیگار کشیدن هم بیرون نرفتید. آقای ب همه این چیزها را به یادتان می آورد و حالا همان چیزهایی را که شما در دلتان به حماقت آقای ب می گفتید را به خودتان تحویل می دهد. البته اینبار آقای ب برای حرفهایش دلیل هم دارد ولی شما آن موقع دلیل نداشتید و درک درستی هم از روشن بینی سیاسی آقای ب نداشتید. آقای ب می گوید : حالا بکشید ! حقتان است ! آقای ب علاوه بر این نوشته هایش در مورد "چگونه یادگرفتم بترسم و به بمب اتم نفرت بورزم " را هم به یادتان می آورد. آقای ب در این لحظه است که احساس پیشگویی از آینده و پیامبری و معجزه می کند و به خودش تبریک می گوید. در حقیقت آقای ب از خودش می پرسد که چه کسی شمرده است که تعداد دقیق پیغمبران یکصد و بیست و چهار هزار است و یکصد و بیست و سه هزار و نهصد و نود و نه یا یکصد و بیست و چهار هزار و یک نیست ؟ و آنوقت می گوید چه بسا که یکصد و بیست و سه هزار و نهصد و نود و هشت باشد که با آقای ب و آقای مازیار ابن هرمس با هم بشوند سد و بیست و چهار هزار سر راست. نوشته شده در ساعت 10:58 AM
Comments:
Post a Comment
|