BOLTS




Thursday, May 12, 2005

٭
مدتیست که می خواهم بنویسمش. اما هیچ راهی برایش پیدا نمی کنم. اگر نمی نویسم دلیلش این است.

چیزی که به خاطره ها مربوط می شود، همیشه اشک و لبخند را با هم دارد.
معمولا کاغذهای قدیمی را آنقدر با دقت نگاه نمی کنم. ورقشان می زنم به دنبال چیزی که می خواهم و بعد کنارشان می نهم.
اگر آن کادر دور نوشته نبود، شاید هیچکدام این جمله ها را در این ورقه پیدا نمی کردم.
منظورم آن کادری بود که داخل آن نوشته بود :
غصه خره - گاو منه
خنده ام گرفت.اول. فقط از او بر می آمد که چنین بنویسد.
بعد که خوب نگاه کردم چیزهای دیگر هم بود. هم در همان صفحه، هم در صفحه بعد از آن.
بعد نمی دانم که بیشتر خندیدم یا بیشتر اشک چشمانم را گرفت.
یکجا نوشته بود :
غم برو گمشو دیگه پیدات نشه.
بعد گوشه دیگری نوشته بود :
بهار بیاد و خنده همراش باشه
غم بره گمشه دیگه پیداش نشه
صفحه بعد نوشته بود :
غم سگ خر گمشو برو
ول کن دیگه دل منو
بعد خط زده بود و نوشته بود
رها کن این قلب منو
بعد درست پایین پایین صفحه نوشته بود:
غم سگ خر تف تو سرت
ارواح بابای دربه درت
غم برو به گور بابات
هرچه که اشکه هم باهات

شعری قرار بوده باشد. لابد.اما من هیچوقت کامل شده اش را ندیدم. مطمئن نیستم که چرا شاید فحش هایی را که دلش می خواسته پیدا نکرده یا شاید هم دلش را به اندازه کافی خنک نمی کرده.

چیزی که به خاطره ها مربوط می شود، همیشه اشک و لبخند را با هم دارد. بخصوص اگر خاطره ای از سفرکرده ای باشد.



Comments:
سگ غمو خورد با استخون
تخت آفتاب رو پشت بون
من رقصیدم شادی کنون

غم رفت و گم شد دیگه پیدا نبود
بهار اومد با خنده شعری سرود
دختر قصه دیگه تنها نبود
 
چه عجب ! آفتاب از كدوم طرف در اومده بود كه ياد ما افتاديد؟
 
:(
che ghamangiz!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home