BOLTS




Saturday, August 28, 2004

٭
ليث مي گويد اگر در دوراهي مانده بوديد كه در يك سويش يك دختر عاشق زخم خورده بود و در سوي ديگرش انبوهي از مار و عقرب و شير و پلنگ، بدون ترديد دومي را انتخاب كنيد. خطرش كمتر است.
شايد در خيلي موارد اين حرف درستي باشد، اما در مورد مروه منصفانه نيست. البته نبايد هم گمان كرد كه مروه در جواب آنچه بر او گذشته هيچ واكنشي نشان نداده است، حداقل كاري كه كرده آن است كه به آن ديگري تلفن كرده و تمام ماجرا را گفته است. آن ديگري هم -كه از همه جا بي خبر بوده- به ليث گفته كه ديگر فكرش را هم نكند. اما اين تمام كاري بوده كه مروه كرده.
راستش را بگويم، مروه خيلي به ماجراي مليسا فكر مي كرد: بر مليسا هم همان گذشته بود كه بر مروه. اما او در عوض زاغ سياه رامتين را چوب مي زد، هربار كه رامتين به مهماني مي رفت، به كميته زنگ مي زد و خبر مهماني را مي داد. سه بار پشت سر هم رامتين گرفتار شد. بار سوم آنقدر مست بود كه هشتاد ضربه كذايي را هم خورد. بعد مليسا دلش خنك شد و ديگر ادامه نداد.
مروه اما انقدر بدجنس نيست. اگر به اين داستان فكر مي كند، فقط براي اين است كه به خودش اطمينان بدهد كه دلش پاك تر از اينهاست.



Comments:
اين اسمي كه براي شخصيت دخترت انتخاب كردي هر دفعه منو متعجب مي كنه... يادت هست كه اسم صميمي ترين دوست منه؟ كه ارتباطمون خيلي زياد و مداومه... و هر بار برام عجيبه،‌چون هيچ توصيفي نمي خونه ...
ولي در مجموع داستانت با اينكه جذابه و طبق معمول توصيفهاي بكري توشه،‌ ولي فضا كم داره، نمي دونم چرا... فضا نداره
 
اگر در سه راهی مانده بودیم چه کنیم ؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Home