٭
بعضي جمله ها هست در يك زبان كه انگار تمام ظرفيت بياني آن زبان را بكار مي گيرد.
اين شعر مولوي را بخوانيد :
من غلام قمرم، غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
دوش ديوانه شدم ،عشف مرا ديد و بگفت :
آمدم ،نعره مزن ،جامه مدر ،هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز دگر مي ترسم
گفت آن چيز دگر نيست،دگر هيچ مگو
...
گفتم اين چيست ؟بگو ، زير و زبر خواهم شد
گفت مي باش چنين زير و زبر ،هيچ مگو
از نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو ، رخت ببر ،هيچ مگو
...
نوشته شده در ساعت
11:18 PM