BOLTS




Sunday, May 11, 2003

٭

در نمايشگاه كتاب چند تايي كتاب از لوركا ترجمه شده بود. هيچكدام را نخريدم چون ترجمه اش به دلم نمي نشست... راستش را بگويم بجز ترجمه هاي شاملو فقط ترجمه رهباني/ميرصادقي به نظرم خوب آمده است. بقيه بي خود بود و ترجيح دادم كه اعصابم را با آنها خراب نكنم. آخر بعد از يك چنين ترجمه اي به نظر شما باز هم مي شود ترجمه هاي ديگران را خواند :

پيشاني سختي است سنگ كه روياها در آن مي نالند
بي آب مواج و بي سرو يخزده
گرده ايست سنگ ،‌تا بار زمان را بكشد
و درختان اشكش را و نوارها و ستاره هايش را

باران هاي تيره اي را ديده ام دوان از پي موج ها
كه بازوان بلند بيخته خويش را بر افراشته بودند
تا به سنگپاره پرتابي شان نرانند
سنگپاره اي كه اندامهاشان را در هم مي شكند بي آنكه به خون شان آغشته كند

چرا كه سنگ، دانه ها و و ابرها را گرد مي آورد
استخوان بندي چكاوك ها و گرگان سايه روشن را
اما نه صده بر مي آورد ،‌نه بلور و نه آتش
اگر ميدان نباشد. ميدان و تنها ميدان هاي بي حصار



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home