BOLTS




Thursday, March 06, 2003

٭
ببخشيد كه انقدر بي معني و بي مقدمه به نظر مي رسد. اين comment من است براي نوشته كورش كه بدليل محدود بودن comment به 1024 بايت به اينجا منتقل شد.
اين روزها هر كسي كه مي خواهد بحث سياسي كند،‌حتما لازم است كه دو كتاب را بخواند. هر دو هم از نويسنده اي كه خيلي هايمان تنها اسمش را شنيده ايم و هر جمله اي را هم دلمان بخواهد از قول او مي گوييم. كارل ماركس را مي گويم. آن دو كتاب هم يكي هجدهم برومر لويي بناپارت است و يكي نبرد طبقاتي در فرانسه. اهميت ويژه اين دو كتاب در آن است كه ماركس به عنوان يك تحليلگر تاريخ، از رماني مي نويسد كه خود در آن مي زيد. بگذريم، يك جمله معروفي هست از ماركس كه مي گويد :‌اخلاق حاكم، اخلاق حاكمان است. اما اين جمله روي ديگري هم دارد : اخلاق حاكمان،‌همان اخلاق حاكم است.
اين چيزي است كه متاسفانه كاملا در اين جامعه به چشم مي خورد. يعني در بسياري از جوامع انتظار داريم كه حاكمان با سوادتر، با شعور تر، باهوش تر و دقيق تر و آينده نگر تر از مردم عامي باشند. چنانچه وقتي با ابلهي مثل جرج واكر بوش بر مي خوريم،‌تعجب مي كنيم و فراموش مي كنيم كه حتي اين ابله فارق التحصيل دانشگاه ييل است و سالها تجربه اداره شركتهاي نفتي را داشته است. اما در كشور ما : حاكمان همانقدر بي سوادند كه عامه مردم (‌حتي كمي بيشتر) همانقدر نزديك نگرند كه عامه مردم ( حتي كمي بيشتر ) و همانقدر در مديريت و تدبير بي تحربه و بي دانشند كه عامه مردم ( و حتي كمي هم بيشتر ) به همين دليل حوادثي در اين كشور رخ مي دهد كه در هيچ كجاي دنيا سابقه ندارد. با اين جمله علي خ.خ. كه گفته “اين حكومت حقمونه“ موافقم. هركسي آن چيزي را دارد كه حقش است، اما اين عبارت يك تقريب تاريخي را در نظر نمي گيرد. به اين معني كه هر جامعه اي در بازه اي تاريخي ( به طول چند دهه )‌به آنچه حقش است مي رسد. اما چيز ديگري در نوشته اوست كه كاملا غلط مي دانم : اينكه “ اين ملت آدم بشو نيست، بايد در همان تعفني كه هست بماند“ برعكس.
اين ملت همانقد رآدم است كه تمام ملت هاي ديگر دنيا. همانقدر هم از تمدن بو برده است. از دانش سياسي هم چيزي از بسياري از ديگر كشورهاي دنيا كم ندارد و حتي مي توانم به جرات بگويم كه در حوزه جغرافيايي اش كاملا برتر از همانندانش است. و شك ندارم كه در يك بازه تاريخي چند دهه اي به آنچه حقش است خواهد رسيد. براي اين حرف دليل هم دارم :‌دليلم گسترش دانش و آگاهي عمومي است. دوستي كه از كيميا بودن شعور در اين مملكت سخن مي گويد، ‌احتمالا مدتهاي مديد است كه به هيچ كتابفروشي اي سر نزده است و شايد اصولا اهل چنين فراورده غريبي نيست. كه اگر اينگونه بود، حتما مي دانست كه چقدر شعور و دانش احتماعي در اين كشور به سمت نهادينه شدن پيش مي رود و گفتمان فلسفي و احتماعي ما چقدر در اين سالهاي اخير رشد كرده است. باورتان نمي شود ؟‌ يكي از مثالهايش همين كتابهاي ماركس كه مثال زدم. تا همين چند سال پيش در همين كشور بسياري بودند كه كمونيست يا ماركسيست بودند و حتي به اين خاطر پشت ميله هاي زندان هم رفته بودند و اما هيچ يك از كتب اصلي ماركس را نخوانده بودند. امروز ببينيد كه تقريبا تمامي آثار مهم او را مي توان در كتابفروشي ها پيدا كرد. و اين فقط مختص ماركس نيست،‌پوپر، فوكو، هايدگر،‌آيزا برلين و چرا راه دور برويم ،‌سروش،‌مجتهد شبستري،‌صادق زيباكلام،‌عمادالدين باقي و و و و همه در كتابفروشي ها حاضرند و استقبالي كه از آنان مي شود كه جالب توجه است . مثلا همين چند روز پيش به دو كتاب فروشي بزرگ تهران سر زدم به دنبال كتابي درباره ميشل فوكو كه ترجمه بابك احمدي بود و در هر دو آنها، اين كتاب تمام شده بود. يعني تعداد قابل توجهي خواننده در اين كشور هست كه ميشل فوكو را مي شناسد و در فاصله زماني كوتاهي پس از انتشار كتاب، آنقدر ابن كتاب را مي خرد كه در كتابفروشي چيزي نمي ماند. و شايد در انبار ناشر هم چيزي نمانده بوده كه نتوانسته آنرا باز براي فروشندگانش بفرستد.
مخالفم كه “براي اين ملت هيچ كاري نبايد كرد، بايد رفت“ براي اين ملت بايد كار كرد. چرا كه ما هم جزيي از همين ملتيم. و بيشتر با نظر كورش موافقم كه آنچه مهمترين كار براي اين ملت است “افزايش آگاهي“ و گمان مي كنم كه كار ديگري هم بجز اين از دست ما بر مي آيد و آن انجام حرفه ايست كه ما چهار تن حاظر در اين بحث همه به آن اشتفال داريم. ساخت شهر،‌به توليد شهروندان مي انجامد و هرچه شهر ساخته شده،‌متمدن تر باشد، شهروندان متمدن تري را هم مي پرورد. ساختمانهايي كه خوب طراحي شده،‌ساكنان بهتري را مي پرورد و خيابانهاي درست طراحي شده، رانندگي شهروندان را بهتر مي كند. براي همين است كه آنروز آنقدر با كورش در مورد شورا بحث كردم. براي اينكه شهر،‌شهروندانش را مي سازد. باورتان نمي شود، منطقه ميدان كشتارگاه را پيش و پس از ساخت فرهنگسراي بهمن با هم مقايسه كنيد.
براي همين فكر ميكنم كه نبايد از هيچ برهه تاريخي انتظار معجزه اي را داشت. اگر فقط در هر زمان،‌قدمي به جلو برداشته شود، و اما قدمي محكم،‌دقيق ،‌حساب شده و از روي فكر،‌بهتر از مسافتي دويدن بي فكر و بي هدف است. گمان مي كنم كه جنبش اصلاح طلبي ايران با طمانينه و درست پيش رفته است،‌چنانچه ديگر نمي توان آنرا به پيش راند. براي همين است كه يك جمله ديگر هم هست كه بايد بگويم :‌ هر شمع كوچك گوشه اي از تاريكي را مي فروزد.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home