BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Sunday, March 16, 2003
٭ مدتي است كه اين وبلاگ شده جاي نوشتن و پاك كردن. هر چيزي كه در آن مي نويسم قبل از آنكه Post & Publish بشود،از خيرش مي گذرم. امروز سر كار فكر مي كردم كه چيزهايي دارم كه بنويسم،چيزي مثل گزارش سالي كه گذشت و اما بعد از نوشتن يك صفحه،پاره اش كردم. راستش را بگويم، چيزي نبود كه مي خواستم بنويسم. قرار نبود موضوعش “نااميدي“ باشد،اما شد. براي همين هم پاره اش كردم. با روحيه من نميخواند. بگذريم...
........................................................................................چيزهاي ديگري در ذهنم هست كه جالب تر از “نااميدي“است. كتاب حيات مجسم دوراس را خواندم و بخصوص فصلي كه درآن دوران الكلي بودنش را شرح مي دهد. يادم افتاد كه جاويد يكبار مي گفت كه نوشيدن و سيگار كشيدن اعمالي ساديستي هستند :نوعي تلاش براي نابودي خود،جركت به سوي نيستي. و من امروز كه به اين فكر مي كردم، برايش عبارتي پيدا كردم “ نيستي در زمان“ كه مثلا اشاره اي داشته باشد به هستي در جهان. يك چيزي را بايد اعتراف كنم : مدتهاست كه كمتر فرصت داشته ام كه انقدر بنوشم كه “نيستي در زمان“را تجربه كنم. منظورم جالتي از كرختي است كه در آن همه چيزي متوقف است جز تخيل من كه مي گردد و جز صداي موسيقي كه در گوش من مي پيچد. صدايي زيباتر از هر آنچه كه از هر صازي در ميايد. شايد چند سالي باشد كه اين احصاص را تجربه نكرده ام. گمانم از وقتي كه نيما و پدرام و علي پاك از ايران رفته اند. ارتباط اين سه نفر با اين موضوع كاملا پيچيده و عجيب است : علي پاك بخاطر اينكه هر ليواني كه براي خودش مي ريخت و هر سيگاري كه براي خودش روشن مي كرد،يكي هم براي من مي ريخت يا روشن مي كرد ،اما فرقش اين بود كه علي پاك دوبرابر من هيكل داشت و وقتي كه من مست پاتيل بودم،عباس ، به قول خودش تا زانوش هم نرسيده بود ! نيما و پدرام هم براي اينكه بهترين زمانهاي مستي را با آنها گذرانده بودم،در زير زمين خانه اي در فاز شش شهرك غرب. جايي كه بجز خوشي هيچ چيز ديگري هر گز به آنجا پا نگذاشته بود. فكر نمي كنيد بهتر است بس كنم ؟ ممكن است اگر يك پاراگراف ديگر هم بنويسم راست راستي الكلي بشوم ! يك چيز ديگر هم بگويم : من عموما نمي توانم درك كنم كه نازلي منظورش از اين چيزهايي كه مي نويسد چيست، اما هميشه نوشته هايش را با لذت تمام مي خوانم. خوشحالم كه دوباره وبلاگش را فعال كرده است. يك چيز ديگر را هم بايد بگويم تا منظورم روشن تر بشود، وقتي مي گويم “ نمي توانم درك كنم منظورش از اين چيزها چيست“منظورم اين است كه احساسي گنگ از نوشته هايش به من دست مي دهد. احساسي كه خيلي دلپذير است. نوشته شده در ساعت 12:34 AM
Comments:
Post a Comment
|