BOLTS




Monday, January 27, 2003

٭

باورتون ميشه كه هنوز تو دنيا دو نفر باقي موندن كه خيال مي كنن ميشه انقلاب پرولتري كرد؟
اوليشون جك بارنز است كه رئيس حزب كمونيست كارگري آمريكا است . دومي شون هم يكي از فروشنده هاي شهر كتاب است.
امروز سر راه يك سري به شهر كتاب زدم. بيشتر منظورم اين بود كه ببينم نوار جديد چي پيدا ميشه چون كتاب نخونده انقدر دارم كه فعلا چند ماهي لازم نباشه اطراف كتابفروشي پيدام بشه.
توي شهر كتاب ديدم كه يك قسمت كتابهاي چپي هست و وسطشون ديدم كه كتاب سوسياليسم و تروريسم نوشته تروتسكي هست. اين كتاب رو قبلا به انگليسي تو path finder ديده بودم و برام جالب بيود كه ترجمه شده. گمان مي كنم كه تو اين سالها اولين كتابي از توتسكي باشه كه اجازه چاپ گرفته.
تو نخ اين كتاب بودم كه طرف سر رسيد و مخ من رو گذاشت تو كار در مورد اينكه چقدر كمونيسم خوبه و چقدر استالين بده و چقدر آدم بايد هر روز از صبح تا شب انقلاب پرولتري كنه و اينكه ديگه داره كم كم بوي انقلاب سوسياليستي مياد و آمريكا داره نابود ميشه و ...
اين ... رو گذاشتم چون همه مون اين حرفها رو بلديم و مي دونيم چقدر ريشش در اومده است.
خوشحالم كه اين چند سال اخير انقدر كتاب از ماركس يا در مورد ماركسيسم چاپ شده و آدم مي تونه بدون اينكه گرفتار تخيلات ديگران بشه،‌اصل ماجرا رو بخونه. و چقدر هم جالبه كه انقدر اين كتابها خريدار و خواننده داره و از اون جالبتر اين كه خريدارها چه درصد زياديشون دانشجو هستند و چقدر با دقت مي خونند و چقدر با دقت بحث مي كنند و چقدر درست درك مي كنند كه “انقلاب پرولتري“‌چقدر در يك چنين جايي از دنيا و در يك چنين زماني مسخره است. فقط يك كسي ممكنه از يك چنين لفظي استفاده كنه كه هيچي از ماركس نفهميده باشه.

راستي يك چيزي جا افتاد :‌خيلي خوشحالم كه نازلي دوباره مي نويسد. تازه داشتم به وبلاگ خواندن عادت مي كردم كه سه تا از وبلاگهايي كه هميشه مي خواندم تعطيل شد. وبلاگ رامين و بهار و سرمه را مي گويم. از ديدن اينكه هر روز اين وبلاگها هماني مانده اند كه موده اند و هيچ كلمه جديدي در آنها نيست، احساس بدي مي كنم. احساسي مثل ديدن نعش. يا شايد از آن بدتر،‌احساس سكوت. سكوت هميشه من را آزار مي دهد. هميشه.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home