BOLTS




Saturday, December 28, 2002

٭

هر كسي كه به «زمان» فكر كند، موظف است كه ياد «سلاخ خانه شماره 5» بيفتد. اين بك فتوا است كه همين الان از من صادر شده است و لازم الاجرا مي باشد.
اين كتاب مدتها مثل كتاب دعا بالاي سر من بود، هر وقت كه فرصت داشتم براي چند صدمين بار تكه هايي از آن را مي خواندم.
يكي از موضوعات اين كتاب، موجوداتي هستند به نام ترالفامادوري ها كه در هر چهار بعد زندگي مي كنند و مي توانند تمام زمان را با هم ببينند.
جايي هست در اين داستان كه شخصيت اصلي داستان ،بيلي پيلگريم، به اين سياره برده شده است و در باغ وحش قرار داده شده است. راهنماي باغ وحش مي خواهد براي مردم توضيح دهد كه دنيا از نظر بيلي چگونه است :

راهنما از جمعيت خواست تا در زهنشان مجسم كنند كه در يك روز صاف و آفتابي تند، سرگرم تماشاي چند كوه هستند كه پشت يك بيابان قرار دارد. در اين حال مي توانند به هر كجا كه بخواهند نگاه كنند- به قله كوه، يا به يك پرنده، يا به يك پاره ابر،‌يا درست به جلوي پايشان به يك سنگ، يا حتي به دره باريك و عميقي كه پشت سرشان واقع شده است. اما در ميانشان اين زميني فلك زده ايستاده است كه سرش درون يك كره فولادي قرار دارد و كره را هم نمي تواند از سر بردارد. در اين كره فقط يك سوراخ براي تماشاي مناظر بيرون هست و تازه به همين سوراخ نيز يك لوله دو متري لحيم كرده اند.
اين آغاز گرفتاري بيلي در تار و پود استعاره بود. استعاره مي گفت: بيلي همچنين با تسمه به يك شبكه فولادي بسته شده بود. اين شبكه فولادي به يك واگن روباز و بدون ديوار كه روي ريل حركت مي كرد پيچ شده بود. و به هيچ طريق نمي توانست سرش را حركت دهد يا به لوله دست بزند. انتهاي لوله روي يك دو پايه قرار داشت كه آن هم به كف واگن پيچ شده بود. و تنها چيزي كه بيلي مي توانست ببيند نقطه اي در انتهاي لوله بود. البته خود بيلي نمي دانست روي واگن بي سقف و ديوار خوابيده است،‌حتي نمي دانست كه در وضعيتي بسيار عجيب و غير عادي قرار گرفته است.

اين قسمت هم جالب است ( در اينجا بيلي تازه از روي زمين به درون بشقاب پرنده رفته است ) :
- من چطور به اينجا آمدم ؟
- تشريح آن كار يك نفر زميني ديگر است. زمينيها مفسران بزرگي هستند،‌تشريح مي كنند چرا كيفيت اين واقعه چنين است،‌چگونه مي توان به وقايع ديگر دست يافت يا از وقايع احتناب كرد. من يك ترالفامادوري هستم و نحوه نشگرش من به زمان مثل نجوه نگرش ما به پهنه اي از كوههاي راكي است. تمامي زمان ،‌تمامي زمان است. تغيير نمي كند. به اختصار يا تفسير تن نمي دهد. زمان وجود دارد. همين. زمان را لحظه به لحظه نگاه كنيد و آنگاه همانطور كه گفتم مي بينيد ما همگي ساسهايي هستيم كه در كهربا گرفتار آمده ايم.
بيلي گفت :‌به نظرم مي رسد كه شما به اختيار معتقد نيستيد.
ترالفامادوري گفت :‌اگر وقت زيادي را صرف مطالعه زميني ها نكرده بودم هرگز نمي فهميدم اختيار يعني چه. من سي و يك سياره مسكون جهان را ديده ام و گزارشهاي صد سياره مشابه را نيز مطالعه كرده ام. تنها در زمين سخن از اختيار است.

فكر نكنيد كه اين كتاب مثل داستانهاي مزخرف كوندار فلسفه بافي هاي احمقانه است. بلكه يك داستان پست مدرن بي نظير است كه آدم را يك صفحه در ميان از خنده روده بر مي كند.
در ضمن تومني هفت صنار هم با كتاب ديگري كه از كورت ونه گات ترجمه شده ( شب مادر) فرق مي كند. هر چند آن يكي هم كتاب بدي نيست.

يك يادي هم از ميلاد زكريا داشته باشيم ثواب دارد : بنده خدا بعد از خواندن اين كتاب ، سوسك مرده هم مي ديد مي گفت :‌« بله رسم روزگار چنين است»





Comments:
ميشه يه فتوا صادر كني كه چه جور كتابايي مي تونند به ادم كمك كنند كه ذهن ادم يه جورايي جمع و جور بشه . كتابي كه به ذهن گشاد من تن بده.مرسي
 
دلنشین می نویسید. چقدر ادم احساس می کند که این متن ها را یکی در سال 2002
نوشته است.
یادم نمی اید من در سال 2002 چه میکردم:)
 
به قول اين بالايي :چقدر ادم احساس می کند که این متن ها را یکی در سال 2002
نوشته است.
یادم نمی اید من در سال 2002 چه میکردم:)

هه راستي ميگه.
تازه اون زماني كه اون خانم تو قلبتون خونه كرد من همش 4 ماهم بود !!!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home